کد مطلب:326774 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

ذکر فتنه ی جماعت بابیه در زنجان و طغیان ملا محمد علی زنجانی و خاتمت کار او
ملا محمد علی زنجانی [1] از شاگردان شریف العلمای مازندرانی بوده و در خدمت او بعضی از مسائل فقه و اصول را اخذ كرده خود را از فحول مجتهدین شمرد و از آن جا به زنجان رفته رحل اقامت انداخت. چون مردی معروف نبود، به گفتن ترهاتی چند خواست خود را معروف سازد و وقتی بدین حدیث متمسك شده كه «شهر الرمضان لا ینقص ابدا» و در این باب كتابی برای پادشاه مغفور در سال 1259 نوشته و او را «ریحانة الصدور» نام نهاد و بدین جهت بعضی از عوام به دور او گرد آمدند. اگر چه در شب سلخ رؤیت هلال می كرد، باز همه سال شهر رمضان را سی روز می شمرد و روز عید فطر را روزه می گرفت. چنانكه اكنون قریب به این طریقه، سیره ی شیخیه است و تحقیق آن از رساله ی سیاح و احقاق الحق و شرح آثار الباقیه از تصانیف مصنف است نیك واضح است. سجده كردن بر بلور صافی را جایز می دانست و منی را پاك
می شمرد و از این گونه فتاوی فراوان داشت كه ذكر آن موجب تطویل است.

علمای آن بلد صورت عقاید او را به پادشاه مبرور شاه غازی انار الله برهانه مكشوف داشتند و دفع او را به قانون شرع واجب شمردند. او را به دار الخلافه احضار فرموده مقر شد كه دیگر به زنجان نرود. [2] .

از آن طرف میرزا علی محمد باب با ملا محمد علی ابواب مودت و موالات گشوده و به یكدیگر مكاتیبی چند نگاشتند [3] و چندی روزگار بدین و تیره گذرانیدند تا آنكه شاه مبرور به رحمت ایزدی پیوست و شاهنشاه جهان كه دولتش تا ابد پاینده باد، بر تخت سلطنت جلوس میمنت مأنوس فرمود. ملا محمد علی سفر زنجان را فرصت شمرده عبا و مندیل را به قبا و كلاه سرباز تبدیل نموده فرارا به زنجان رفت و از وضیع و شریف مردم زنجان او را به یك منزل استقبال كردند به تشریفات ورود او قربانیها نمودند.

بالجمله چون او از طلاب و علما محسوب می شد، كارپردازان دولت دیگر از فرار او مؤاخذه نكردند و بعد از ورود به زنجان یكی از داعیان باب گشت و طریقه ی او را كه منافی قوانین شریعت بود رواج داد و مردم را به شراكت اموال و ازواج یكدیگر فتوی می داد و می گفت چون هنوز باب بر تمامی این جهان دست نیافته است از ایام فترت حساب می شود و هیچ تكلیفی بر مردم نیست. خدای تعالی به هیچ گناهی كسی را عقوبت نفرماید و شعار خود را بر (الله اكبر) قرار داده و در عوض سلام، الله اكبر می گفت و بعضی از مردم زنجان سخنان او را قبول كرده
به متابعت و مطاوعت او میان بستند. در زمانی قلیل قریب پانزده هزار كس به گرد او جمع شدند.

چون این واقعه به عرض شاهنشاه منصور رسید، به صوابدید میرزا تقی خان امیر نظام، مجد الدوله امیر اصلان خان را كه به حكومت زنجان مأمور بود [4] حكم داد تا ملا محمد علی را مغلولا به دار الخلافه فرستد.

بعد از رسیدن این حكم، ملا محمد علی مطلع شده در حفظ و حراست خویش اهتمام نموده هر وقت می خواست به مسجد برود با جمعیتی تمام می رفت. روزی چنان اتفاق افتاد كه یكی از پیروان ملا محمد علی با عمال دیوان منازعه كرد و مجد الدوله حكم به حبس او نمود. ملا محمد علی پیغام داد كه این مرد از بستگان من است.

امیر اصلان خان گفت حمایت این گونه مردمان مفسد شریر جایز نباشد. ملا محمد علی خشمناك شده حكم داد تا محبوس را به عنف بیاورند. چون امیر اصلان خان آگاه شد، آماده ی جنگ گردید. پس كسانی كه با ملا محمد علی بودند سلاح جنگ پوشیدند و آنهائی را كه از مذهب وی بری بودند نهب و تاراج و از شهر اخراج نمودند. خانه و بازارها را غارت كردند و آتش زدند و بر دور خود سنگری ساختند و ملا محمد علی كسان خود را، به نوید حكومت مملكت و ایالت ولایتی امید می داد و همگی را شاد كام داشته از طرفین آماده ی جنگ شدند.

روز جمعه پنجم شهر رجب چهل نفر از طرفین مجروح گشت [5] اسد الله غلام گرجی مجدالدوله در میدان رزم پنج زخم منكر بر داشت و
اسدالله خواهر زاده ی امیر داداش تاجر و پسر سید حسن شیخ الاسلام طارمی به ضرب گلوله مقتول گشت و از لشكر ملا محمد علی مردی كه آقا فتحعلی شیخی نام داشت دستگیر گشت و به فتوای آقا سید محمد و میرزا ابوالقاسم مجتهد، مجدالدوله آقا فتحعلی شیخی را مقتول ساخت.

روز دیگر ملا محمد علی، میرزا رضای سردار و میر صالح سرهنگ خود را با لشكر مأمور به تسخیر قلعه ی علی مراد خان [6] نمود و این قلعه در میان شهر زنجان مأمنی محكم بود. به قوت یورش آن قلعه را مفتوح ساخته و سنگری سخت بستند. بعد از فتح قلعه ی مزبور، ملا محمد علی دل قوی كرد و میر صالح سرهنگ را فرمان داد كه مجد الدوله امیر اصلان را كشته یا دست بسته حاضر سازد. او را با جماعتی از ابطال رجال حكم یورش داد. میرصالح و همراهانش صبح یكشنبه بر سر خانه ی مجد الدوله حمله بردند. از آن طرف محمد تقی خان سرهنگ توپخانه و علی نقی خان پسر نصر الله خان و مهدی خان خمسه ای و بیوك خان پشت كوهی با جماعتی از فراشان مجد الدوله در مقام مدافعه بر آمدند. جنگی سخت روی داد. ناگاه عبدالله بیك، میر صالح سرهنگ را به ضرب گلوله از پای در آورد و به جماعت بابیه و هنی روی داده بی نیل مرام مراجعت كردند. در این جنگ بیست نفر از كسان مجد الدوله مجروح گشته روزی چند از مقاتله دست كشیدند.

در بیستم شهر رجب، بر حسب فرمان جهان مطاع، صدر الدوله نبیره ی حاجی محمد حسین خان اصفهانی سر كرده ی سوار خمسه، از سلطانیه وارد زنجان شد.
روز پنجم ماه شعبان، سید علی خان سرهنگ فیروز كوهی و شهباز خان مراغه ای با دویست نفر سوار مقدم و محمد علی خان شاهسون افشار با دویست سوار و كاظم خان برادر محمد باقر خان سر كرده ی افشار و محمود خان خوئی با پنجاه نفر توپچی و توپ و خمپاره به شهر در آمده در برابر سنگر میرزا فرج الله و قلعه ی محمد ولی خان 1 سنگر بسته آماده ی جنگ شدند. در بیستم شعبان، میرزا سلطان قورخانه چی و عبدالله سلطان به طرف سنگر مشهدی پیری نقب زدند. مجدالدوله و مظفر الدوله و میرزا ابراهیم خان و صدر الدوله و شهباز خان و محمد تقی خان و سید علی خان و دیگر سر كردگان و لشكریان به جانب آن لشكر حمله بردند. حسن علی خان عم بیوك خان طارمی پشت كوهی به زخم گلوله ی نور علی شكارچی مقتول و جماعتی مجروح گشتند و آن سنگر مفتوح شد. دگر باره روزی چند دست از جنگ برداشتند و از دو طرف به حفظ خویش مشغول شدند. چون این كار به طول انجامید، كار داران دولت مصطفی خان امیر تومان برادر سپهسالار اعظم را كه در آن وقت سرتیپ فوج شانزدهم شقاقی بود، نیز مامور نمودند. بعد از ورود مصطفی خان، جماعتی از لشكر عزم خود را جزم نمودند كه سنگر میرزا فرج الله را به قوت یورش بگیرند و نقبی جانب سنگر او حفر كردند. شب پانزدهم رمضان یك ساعت قبل از طلیعه صبح، مهدی خان با چریك ابهررود و عبدالله خان پسر سلیمان خان با چریك اریادی و فوج شانزدهم و سواره ی مقدم و سواره خمسه و چریك انگوران آماده ی یورش شدند و میرزا سلطان
و عبدالله سلطان زیر سنگر میرزا فرج الله نقب كنده آتش زدند و بیست نفر از جماعت بابیه در زیر خاك هلاك شده چند نفر دستگیر گشتند.

ازین طرف نظر علی خان اریادی به زخم گلوله از پای در افتاد و پنجاه نفر از سربازان مجروح گشتند و شهبازخان به ضرب شمشیر شیر خان زخم برداشته، بعد از هشت روز در گذشت. بالاخره سنگر میرزا فرج الله مفتوح گشت و جماعت بابیه به سنگرهای دیگر رفتند. از آن طرف، از دار الخلافه ی طهران، میرزا تقی خان امیر نظام، محمد آقای حاجی یوسف خان سرهنگ فوج ناصریه و قاسم بیك تفنگدار خاصه را روانه ی زنجان نمود و حكم داد كه هر گاه ملا محمد علی و كسانش را پس از روزی چند با قید و بند روانه ی دار الخلافه نسازند مورد هزار گونه توبیخ خواهند بود.

روز بیست و پنجم رمضان، سپاه منصور با جماعتی از مردم زنجان به جنگ آمدند و از بامداد تا هنگام نماز دیگر هر دو لشكر جنگ می نمودند. از جماعت بابیه نور علی شكارچی و بخشعلی نجار باشی و خداداد و فتح الله بیك و فرج الله بیك كه در شمار شجعان و دلیران بودند با گروهی از آن قبیله به قتل آمدند و از لشكریان نیز نزدیك پنجاه نفر كشته گشت.

بالاخره ملا محمد علی از كسان خود استنباط ضعفی نموده ناچار شد حكم داد تا بازار زنجان را آتش زدند. لشكریان چون حال را بدین گونه دیدند خاصه مردم زنجان از جنگ دست كشیده مشغول خاموش كردن آتش شدند و جماعت بابیه مراجعت كرده از نو به تهیه ی لشكر و سنگر پرداختند.
حال بدین گونه بود، تا روز هشتم شوال، محمد خان امیر تومان با سه هزار از سربازان شقاقی و فوج خاصه و شش عراده توپ و دو عراده خمپاره به اتفاق قاسم خان برادر زاده ی فضلعلی خان قره باغی امیر تومان و اصلان خان یاور خرقانی و علی اكبر سلطان خوئی بر حسب فرمان شاهنشاه ایران وارد زنجان گشت و در همان روز ورود حكم داد تا سرباز ناصریه از جانب محله ی گلشن و فوج شانزدهم شقاقی از جانب دیگر یورش بردند. فوج ناصریه جلادتی به سزا كرد و جماعت بابیه را لغزشی سخت در كار افتاد.

ملا محمد علی حكم داد تا قدری از نقد و جنس در میان لشكر امیر تومان پراكنده كردند. فوج ناصریه مشغول به اخذ اموال گشتند و جماعت بابیه فرصت یافته حمله برده بیست نفر از سربازان را مقتول ساخته، لشكر را از سنگر خود دور كردند.

درین وقت ملا محمد علی و كسان او را چهل و هشت سنگر محكم بود و در هر سنگر گروهی وافر داشت [7] خانهائی كه در عقب سنگرها بود به حكم ملا محمد علی به یكدیگر متصل كردند تا كسان او یكدیگر را بتوانند دید و اگر سنگری به دست دشمن مسخر می گشت این هزیمت را زیانی نمی دانستند و شبها از میان سنگرها علمای اثنی عشریه را به نام، دشنام می دادند.

محمد خان امیر تومان خواست به رفق و مدارا رفتار كند و فتنه را بنشاند تا خونها ریخته نگردد. روزی چند خاطر بر مصالحت گماشت و با ملا محمد علی ابواب رسل و رسائل باز كرد و چندان كه نصیحت گفت
هیچ مفید نیفتاد.

در آن وقت، سردار كل عساكر منصوره عزیزخان كه در آن وقت آجودان باشی و به سفارت ایران و تهنیت ورود ولیعهد دولت روسیه مأمور بود، با میرزا حسن خان وزیر نظام برادر میرزا تقی خان امیر نظام كه از تبریز به طهران می آمد وارد زنجان شده، خواستند این مقاتله را به مصالحه انجام دهند. لاجرم چند نفر از كسان ملا محمد علی را كه در لشكر گاه محبوس بودند رها ساختند و ملا محمد علی را به پیغامهای نرم بنواختند. فائده ای نبخشید. باز آتش حرب مشتعل شد و گروهی از لشكر به سنگر ملا برات و سنگر ملاولی نقب بردند. سردار كل در كنار برجی كه سنگر ملاولی و به سرای ملا محمد علی مشرف بود بایستاد و فوج ناصریه و فوج مخبران و فوج شانزدهم شقاقی آهنگ یورش نمودند. فوج مخبران سنگر ملاولی را گرفتند. پنج نفر در زیر نقب هلاك شدند و پسر عبدالباقی زنجانی گرفتار شد. سردار حكم داد تا او را نیز به قتل آوردند. فوج شانزدهم شقاقی در مدد فوج ناصریه كوتاهی نمودند. سردار متغیر شده ابوطالب خان را كه در آن فوج حكمرانی داشت حاضر ساخت و او را تنبیه كامل نمود [8] و همچنان چون از صدر الدوله و سید علی خان فیروز كوهی [9] و مصطفی خان قاجار سرتیپ فوج شانزدهم جلادتی به كار نرفت از آنها نیز رنجیده خاطر شده صدر الدوله را معزول ساخت و سرتیپی سوار خمسه را به فرخ خان پسر یحیی خان تبریزی تفویض نمود و فرخ خان روز چهارم ذی القعدة الحرام وارد زنجان شد.
در آن اثنا خبر فوت یحیی خان پدرش را به او دادند. بعد از تعزیت و سوگواری مردانه به جنگ ایستاد. در این وقت علی خان سردار سرهنگ فوج چهارم تبریز [10] و حسن علی خان وزیر مختار دولت علیه ی ایران كه اكنون ایلچی مخصوص و مقیم دار الملك پاریس است و در آن وقت سرتیپ فوج گروس و محمد مراد خان بیات با فوج زرند، از راه برسیدند و با این حمله كار محاصره را سخت كردند و از میان شهر راهی برای فرار محصورین باز داشتند تا اگر از كرده پشیمان شوند و راه فرار پیش گیرند به آسودگی بتوانند بیرون شوند.

در این اثنا جنگی عظیم روی داد. كسان ملا محمد علی از زن و مرد ساز نبرد كردند و به خدعه و فریب، مال فراوان در یكی از خانهای خود پنهان می كردند و بدان خانه سوراخها می نهادند و عمدا فرار می كردند تا سربازان به طمع مال بدان خانه ها می رفتند. ناگاه تفنگهای خود را از آن نقبها می گشادند و جمعی از سربازان را به خاك می افكندند.

تعجب اینكه دختری به سن شانزده سال در سنگر ملا محمد علی بود كه تفنگهای اصحاب ملا محمد علی را در نهایت چستی و چابكی پر كرده بدیشان می داد [11] بالجمله در این گرمی واقعه، حكمی از میرزا تقی خان امیر نظام به فرخ خان پسر یحیی خان رسید كه مبنی بر رضا مندی و نیكو خدمتی فرخ خان بود. فرخ خان از خواندن این مكتوب خوش وقت شده خواست تا خدمتی شایان نماید.

در شب شانزدهم ذی الحجة الحرام از كسان ملا محمد علی چند نفر به نزد فرخ خان آمده از در حیلت با او همداستان شدند و گفتند كه
از جانب دروازه ی قزوین راهی دانیم كه ترا با چند نفر مرد سپاهی بی زحمت تا به خانه ی ملا محمد علی برسانیم و او را با صد نفر كسانش دست بسته به تو می سپاریم، در صورتی كه این سخن را مخفی داری و الا این كار به مراد نشود.

فرخ خان فریب آنها را خورده با صدسوار به سنگر جماعت بابیه روانه شدند. جماعت بابیه كه از این راه آگاه بودند چند سنگر را خالی ساختند تا فرخ خان و كسان او را از روی اطمینان پیشتر ببرند كه دیگر مجال فرار از بهر ایشان محال شود. ناگاه كسان ملا محمد علی از چهار جانب در آمده و آنها را هدف گلوله ساختند. فرخ خان را با دوازده نفر از سواران زنده دستگیر كردند. اسمعیل بزرگ و اسمعیل كوچك كه در اول بابی بودند و از طریقه ی او بازگشت نموده به نزد مجد الدوله گریخته بودند، در این هنگامه با فرخ خان بودند. آنها نیز گرفتار شدند. همگی را زنده نزد ملا محمد علی بردند، سرهای سواران را بریده در قدم او افكندند [12] .

ملا محمد علی از در خشم به اسماعیل بزرگ و كوچك گفت هر كه از صحبت خدا روی بگرداند، خدا او را كیفر دهد. آن گاه فرخ خان را دشنام داده گفت تا آتشی بر افروختند و آهن پاره ای چند در میان تافته كرده و بر او داغ نهادند و گوشت بدن او را با مقراض پارچه پارچه كردند. آن گاه سر فرخ خان و سر اسماعیل بزرگ و كوچك را از تن جدا كرده به میان لشكرگاه انداخت و در آن جنگ بابا خان یاور فوج خاصه و چند نفر دیگر از اعیان سپاه هلاك شدند. بعد از آن ملا محمد علی
حكم داد تا جسد ایشان را به آتش سوزاندند.

چون خبر قتل فرخ خان و جلادت بابیه معروض در گاه افتاد، شاهنشاه ایران حكم فرمود بابا بیك یاور توپخانه با هیجده عراده توپ روانه زنجان شود. بعد از ورود بابابیك یاور به زنجان تمامی لشكر از چهار جانب خانه ی ملا محمد علی را محاصره كردند.

اول فوج گروس به قوت یورش قلعه علی مراد خان [13] را و فوج چهارم خانه ی آقا عزیز را كه نزدیك خانه ملا محمد علی بود گرفتند و آنچه از مردم به غارت برده و در آن جا بود به غنیمت بردند.

فوج خاصه از جانب دروازه ی همدان به كاروانسرای سنگ یورش بردند و در آن جنگ بیست نفر از دلیران اصحاب ملا محمد علی زنده دستگیر شدند و ایشان را به حكم مجد الدوله در كنار برج ذوالفقار خان سر بریدند. بعد این فتح، لشكر ملا محمد علی ضعیف شد. جمعی از اصحاب ملا محمد علی از جانب دروازه ی قزوین راه فرار پیش گرفتند، تا به طارم گریختند و از آنجا تا به دیزج زنجان در آمدند. مردم دیزج متحد شده آنها را گرفته به زنجان آوردند. مجد الدوله، فتحعلی شكارچی و نجفقلی آهنگر را به قتل آورده و دیگران را امر به حبس نمود تا زمانی كه بر ملا محمد علی غلبه جستند، ایشان را نیز سربازان نیزه پیش كردند.

پس از این واقعه كار بر ملا محمد علی تنگ شد، سلاح جنگ پوشیده به اتفاق كسان خود مبارزت می نمود.

در این واقعه، حاجی احمد شانه ساز و حاجی عبدالله خباز كه
به امید حكومت مصر و حجاز بودند به زخم گلوله از پای در آمدند و در این اثنا تفنگی باز شد كه گلوله ی آن بر بازوی ملا محمد علی آمد. اصحاب او، وی را از خاك بر گرفته به خانه برده جراحت او را از كسان خود پوشیده داشتند و همچنان به كار مقاتلت و مبارزت استوار بودند. [14] .

پس از هفته ای گفت من بدین زخم هلاك می شوم. شما بعد از من پریشان خاطر مباشید و با دشمن جنگ كنید كه پس از چهل روز زنده خواهم شد.

لاجرم بعد از مردن، او را با جامه ای كه در برداشت به خاك سپردند و شمشیر او را در كنار او نهادند و چند نفر دیگر كه مجروح بودند نیز بمردند.

بعضی كه از جانب ملا محمد علی هر یك ملقب به لقبی بودند مكتوبی به مجد الدوله و امیر تومان نوشتند كه اگر ما را امان دهید دست از جنگ كشیده و به لشكرگاه شما آئیم. مجد الدوله اگر چه آنها را مطمئن داشت، چون در شریعت، قتل آن جماعت واجب بود، فریب دادن ایشان و نقض پیمان را عیبی نشمرد و آن جماعت را اطمینان داده به لشكر گاه آورد. آنها گفتند ملا محمد علی مرده و جسد او را در سرای او به خاك سپردند.

مجدالدوله و امیر تومان و سران سپاه آسوده خاطر به سرای رفتند و جسد او را از خاك برآورده ریسمان به پایش بستند و دور كوچه و بازار گردانیدند [15] و اموالی كه از مردم به غارت آورده و در سرای او پنهان كرده بودند غنیمت لشكر گشت.

پس از سه روز شیپور حاضر باش زده سرباز صف بر كشید و صد
نفر از جماعت بابیه را نیزه پیش ساختند و چند نفر دیگر را به دهن خمپاره بسته آتش زدند.

مجدالدوله بعد از این واقعه چند نفر از خاصان و بازماندگان ملا محمد علی را به دست آورده به دار الخلافه آمد و آنها را به حكم شاهنشاه به قتل آورد.

در ایامی كه در زنجان بودم و تألیف كتاب فلك السعادة را نیز در آن جا نمودم، شنیدم از یكی از اهل زنجان كه می گفت: لشكر اسلام به قدری از لشكر بابیه در هراس بودند كه شبی دو هزار نفر در یكی از سنگرهائی كه از نی و چوب مرتب شده، بودند. در این ضمن محض عبور گربه ای صدائی از آن نی ها برخاست. این دو هزار نفر همچو گمان كردند كه لشكر بابیه است. تمام رو به فرار نهادند و سه روز این سنگر خالی بود بعد از آن كه تحقیق نمودند كه گربه است مراجعت نمودند. و نیز شنیدم كه در حیل جنگ و لشكر كشی ید طولائی داشته چنان كه دیواری كه مابین او و لشكر اسلام حایل بوده حكم می داد تا آن دیوار را به اصطكاك سنگ آسیا چنان نازك می نمودند كه به واسطه حركت جزئی خراب می شد و بعد یك دفعه او را خراب كرده لشكر را هدف گلوله می ساخت. و نیز شنیدم از میرزا تقی خان كه می گفت: اگر ملا محمد علی دست از این مذهب بر می داشت او را رئیس لشكر می نمودم. زیرا كه در حیل جنگ و لشكر كشی عدیل و بدیل نداشت.

و نیز می گفتند كه از هاون و بعضی برنجها، توپها [16] می ریختند كه مانند توپهای ممالك اروپا كار می كرد و همچنین میرزا ابوالقاسم
مجتهد زنجانی می گفت كه: اگر جماعت بابیه می خواستند جماعت علما را بكشند كشته بودند. مانند این كه شبی در خانه ی شخصی از رفقا كه در محله ی آخر زنجان بود و بابیه از آن جا دور بودند مهمان بودم. در نصف شب به جهت تجدید وضو بیرون آمده شنیدم كه صدای «الله اكبر» می آید و دانستم كه اینها جماعت بابیه اند. ناگاه دو نفر دیدم در آمدند و با من گفتند دست از این كارها بردار. مأمور نیستیم والا اگر می خواستیم ترا بكشیم می كشتیم. من بیم نموده از ترس با آنها مماشات نمودم. بعد از آن مادامی كه بابیه در آن ملك بودند ترك رفتن به ضیافت كرده هیچ جا به مهمانی نمی رفتم.

[1] ملا محمد علي پسر آخوند ملا عبدالرحيم علي التقريب در 1227 ه متولد شد و تحصيلات وي در كربلا انجام گرفت. پس از ورود به ايران از خود فتاوي عجيب صادر كرد: از جمله روزه ي متوالي سه ماهه ي رجب و شعبان و رمضان و وجوب نماز نافله و نماز جعفر طيار. ضمنا با موضوع نكاح منقطعه (متعه) مخالف بود و يكي از كاروانسراهاي شاه عباسي را كه ملائي به نام دوست محمد در آن جا به اجراء صيغه ي نكاح منقطعه مي پرداخت بست و اين عمل خلاف شريعت حقه ي اثنا عشريه موجب اعتراض مردم شد و به شاه شكايت كردند. محمد شاه او را خواست. ولي بعد عصا و انگشتري بدو داد و روانه ي زنجانش نمود. وي پس از پيدايش باب به وي گرويد و موقعي كه باب را در ضمن تبعيد از زنجان گذراندند، ملا محمد علي خواست وي را ببيند. ولي باب به او اجازه نداد. مأمورين دولتي ملا محمد علي را در همان شب ورود باب به زنجان در راه حركت به ماكو، به طهران آوردند و وي در خانه ي محمود خان كلانتر تحت نظر قرار گرفت تا پس از فوت محمد شاه در لباس مبدل به زنجان رفت و فتنه اي عظيم برپا نمود.

ملا محمد علي از كليه ي افراد بابيه محيل تر و خطرناكتر بود. زيرا نزديك بود مشكل بزرگي براي مملكت ايجاد كند و آن اينكه با فرستادن نامه هاي متعدد به سفارت انگليس و روس و عثماني مي خواست پاي آنان را در اين كشاكش وارد سازد. در گزارشي كه وزير مختار روسيه در 14 سپتامبر 1850 به دولت خود درباره ي فتنه ي زنجان فرستاده مي نويسد: «رئيس آنها ملا محمد علي از سفير دولت عثماني سامي افندي و وزير مختار دولت بريطانيا در طهران در خواست مداخله كرد. ولي همكار انگليسي من معتقد است كه مشكل مي توان باور كرد كه دولت ايران به دخالت بيگانه در اين امر رضايت دهد» (رجوع كنيد به كتاب ايوانف به نام شورش بابيه سند شماره 16 و همچنين به كتاب امير كبير و ايران تأليف آقاي فريدون آدميت). تنها كفايت و قاطعيت عمل امير كبير بود كه از دخالت خارجيها كاملا جلوگيري كرد.

[2] چنانكه ذكر شد، اين بار دوم بود كه او را به توسط شاه قليچ خان به طهران آوردند و منجر به فرار او گرديد. شهر زنجان از طرف باب به ارض «اعلي» ملقب شده بود. چه «زنجان» و «اعلي» از لحاظ حساب جمل يكسانند. ارض الزاء نيز به زنجان مي گويند.

[3] رجوع شود به مقاله ي سياح و ناسخ التواريخ و نبيل زرندي.

[4] امير كبير نظرش اين بود كه مرد با كفايت و با جربزه اي را به حكومت زنجان بفرستد تا كار انقلاب زنجان را تمام كرده و آتش فتنه ي ملا محمد علي را كه به خود لقب «حجت» داده بود، به زودي فرو نشاند. ولي شاه راضي نشد و روي ملاحظات قرابت و خويشي، امير اصلان خان مجد الدوله پسر خال خود را بدان جا فرستاد و چنان كه در متن كتاب مفصلا آمده است، بر اثر سوء سياست و بي كفايتي وي، فرو نشاندن فتنه ي بابيه در آن شهر طول كشيد و كاري بدين كوچكي مدت چند ماه دوام يافت.

[5] باز در حاشيه ي نسخه حشمة السلطنه نوشته است: «عجيب است از تاريخ نويسي مثل اعتضاد السلطنه كه روز و هفته و ماه را مي نويسد. ولي نمي نويسد كه در كدام سال است». براي جواب به اين ايراد سطحي اين كاتب بابي، بايد گفت سال انقلاب زنجان 1266 ه. است.

[6] در نسخه ي مجلس، قلعه ي علي مردان خان آمده است.

[7] در شماره ي بابيه ي زنجان خبر صحيحي در دست نيست. ولي آنچه مسلم است، چون سكنه ي اين حدود اغلب مردم ساده دل و بي اطلاع از امور دين بودند بيشتر فريب خوردند. طبق معمول ملا محمد علي آنها را به نوزده سنگر تقسيم كرده و دستور داده بود كه هر شب 19 بار (الله اكبر و الله اعظم و الله اجمل) بگويند. اندكي قبل از تسليم به قواي دولتي،حجت مردان و زنان مجرد را به يكديگر تزويج كرد و بيش از دويست دختر و پسر را به همين ترتيب به يكديگر داد.

نبيل زرندي ص 449.

[8] عزيز خان حكم داد تا ابوطالب خان را به قصد كشت تازيانه بزنند. اگر شفاعت امير اصلان خان نبود، قطعا جان به در نمي توانست برد.

[9] منابع بابي مي نويسند كه سيد علي خان پس از يكي دو جلسه ملاقات با ملا محمد علي بابي شد. ولي كذب محض است. علت مسامحه احتراز او از جنگ داخلي بود.

[10] حسنعلي خان ملقب به امير نظام گروسي از بزرگان و رجال سياسي و ادبي دوره ي قاجاريه است كه انشائي بسيار زيبا و خطي بي نهايت شيوا داشته و شيوه ي خط او بسيار معروف است. براي اطلاع بيشتر از زندگاني و حيات شرافتمندانه ي اين مرد با كفايت شريف، رجوع كنيد به مجله ي يادگار سال سوم شماره 7 - 6.

[11] در كتاب كواكب الدريه اين قضيه با ترديد ذكر شده بدين ترتيب: «بعضي گفته اند كه رستم دختري بود، نامزد مهر علي نامي از بابيه و حجت (لقب ملا محمد علي زنجاني) در اثناي حادثه او را عقد بست و مهر علي را امر به عروسي داد و آن دختر با كثرت محبتي كه به شوهر خود داشت تن به جدائي در نداده در محاربه كمك مي داد و معاون شوهر خويش بود و چون شجاعتي از او به ظهور رسيد در ميان بابيه به رستم مشهور شد» و باز در همين كتاب اشاره شده كه «بعضي از مورخين... حتي صورتي برايش ترتيب داده با اسلحه خصوصا سپر و نيزه مصور و در اوراق تاريخيه مطبوع و منتشر داشته اند». اما من، نگارنده ي اين سطور، با همه بحث و فحصي كه كرده ام امثال اين اوراق «تاريخيه» را نديده ام.

در كتاب نيكلا، در شرح حادثه ي باب به نقل از منابع كتبي شفاهي چنين نوشته: «مي گويند از يكي ازشاگردان پير حجت دو دختر ماند: يكي زينب و ديگري شاه صنم. زينب از محمد علي اجازه ي شركت در جنگ يافت و لباس مردانه پوشيد و رستمعلي لقب يافت و در طي جنگ كشته شد». در كتاب «ظهور الحق» لقب رستمعلي و شركت در جنگ به نام شاه صنم ذكر شده.

كواكب ص 200، ظهور الحق ص 182، كتاب نيكلا ص 354 و نبيل 439

خواننده خوب متوجه مي شود كه چقدر در اين مورد اختلاف است و بالنتيجه محل شك و ترديد.

[12] روايت مرحوم اعتضاد السلطنه و ساير مورخين مسلمان تقريبا به همين مضمون است. اما بابيه مي گويند كه اسمعيل بزرگ و كوچك به علت قساوت قلب (آنها چه بودند كه بابيه با آن همه قساوت قلب ديگر آنها را قبول نداشته و طرد كرده بودند؟!!) از نزد بابيه رانده شده بودند و به همين جهت خواستند ملا محمد علي را به دست فرخ خان بدهند. ولي در بين راه، به علت مهتابي بودن هوا، مشهود و مأخوذ گشتند. فرخ خان را، زني با كارد به شكم زده كشت (قساوت قلبي در كار نبوده!!!) و اسمعيل بزرگ و كوچك نيز، به دست نور علي بابي كه خال ايشان بود، سر بريده گشتند (قتل خواهر زاده آن هم بدين وضع فجيع، قساوت شمرده نمي شده.!!)

مي گويند كه در هنگام استراحت اغلب نفرات دو طرف با يكديگر خريد و فروش مي كردند. وقتي يكي از سربازان قطعه گوشتي به يكي از بابيه داد كه بگير، مدتهاست از آن نخورده اي. شخص بابي گفت بيا و قيمتش را بگير. سپس سر بريده ي اسمعيل را پيش وي انداخت.

كتاب نيكلا و كواكب الدرية.

[13] نسخه ي مجلس: علي مردان.

[14] پس از كشته شدن ملا محمد علي يكي از نزديكان وي به نام دين محمد رياست بابيه را به عهده گرفت و چون پس از تسليم زنجان وي دستگير گرديد، به انتقام خون سربازان اسلام، قشون دولتي او را مجازات شديد نمودند. به اين معني كه دور سر دين محمد را خمير گرفتند و روغن داغ بر سرش ريختند تا مرد.

كتاب نيكلا.

[15] مرگ ملا محمد علي در پنجم ربيع الاول 1267 يعني نوزده روز پس از تير خوردن اتفاق افتاد و دين محمد وي را شبانه در اطاق خود خاك كرد و براي اختفاء امر اطاق را خراب نمود. ولي وقتي قشون اسلام قلعه را فتح كرد، سربازان به توسط حسين طفل هفت ساله ي حجت، محل جسد را پيدا نموده و چنان كه در متن آمده براي عبرت ديگران و اطمينان قلب افراد مسلمان با طبل و شيپور جسد او را گرداندند.

طبق نوشته ي ميرزا مهدي خان جسد ملا محمد علي را به دم قاطر بسته در كوچه و بازار كشيدند و سپس وي را در بيابان افكنده طعمه ي وحوش و طيور نمودند.

مفتاح باب الابواب 255 و در تاريخ نبيل آمده: سه روز و سه شب جسد وي را گرداندند و سپس براي تماشا در ميان ميدان شهر نهادند.

تاريخ نبيل ص 608

ملا محمد علي كه در 1227 ه متولد شده، در هنگام مرگ در حدود چهل ساله بود. دو زن عقدي داشت: اولين به نام سلطان و از اهل همدان بود كه پنج دختر و يك پسر از او داشت و زن دومش به نام خديجه اهل زنجان بود كه با طفل خود بر اثر اصابت گلوله ي توپ از بين رفت. پس از ختم غائله ي زنجان، سلطان با اولاد خود و زن صيغه (گويا ملا محمد علي صيغه را براي ديگران حرام و براي خود مجاز مي دانسته) شوهر خود اسير و پس از يك چند اقامت محبوسانه در طهران در خانه ي محمود خان كلانتر به همراهي مظفر الدوله به شيراز فرستاده شدند و يكي از دختران وي را ميرزا ابوالحسن خان مشير الملك وزير فارس به زني گرفت.

ظهور الحق ص 184 - 185 و كتاب نيكلا 262 - 364.

[16] «... حاجي كاظم نام توپي ساخت و يكي از بابيه كه يك دست در بدن نداشت آن را به دوش كشيده در محلي نصب نمودند و مركز اردو را نشانه زدند و داس هاي برنده اختراع كردند...»

ظهور الحق ص 181 - 182

صاحب كواكب الدريه به نقل از يكي از حاضرين واقعه ي زنجان نوشته: «در اواسط جنگ وقتي گلوله و سرب ما تمام شد. ولي باروت و امري داشتيم. يكي از بابيه تدبيري انديشيده، دستور داد كه گلوله از گل بسازند و آن را در روغن جوشانيده به كار برند... چنان دانسته شد كه لطمه ي گلوله هاي گلين كمتر از آلت فلزي نبوده. ص 197.